تحلیل مذکور که محور آن پیمان دفاع امنیتی و هسته‌ای سه‌جانبه آمریکا، انگلستان و استرالیاست که در تاریخ 16 شهریور گذشته به صورت ناگهانی اعلام شد، با اشاره به کتاب تازه انتشار‌یافته دانیل یرجین (در 23 شهریور) به تغییرات ژئوپلیتیک جهان پس از خودکفایی ایالات‌ متحده در زمینه نفت و انرژی می‌پردازد و اشاره می‌کند که آمریکایی‌ها خاورمیانه و غرب آسیا را رها کرده‌اند که حالا اردوگاه نظامی خود را در شرق آسیا و در مقابل چین بنا کنند. تحلیل رویترز این تلقی را ایجاد می‌کند که گویا آمریکایی‌ها تازه متوجه رشد چین شده و از آن نگران شده‌اند. تحلیل مذکور به ناخرسندی و عصبانیت فرانسه از این پیمان سه‌جانبه هم اشاره دارد و آن را به رقابت فروش سلاح به استرالیا، میان فرانسه و آمریکا تقلیل می‌دهد. اما واقعیت این است که برخلاف آنچه در این مطلب رویترز ذکر شده است، تقابل استراتژیک میان چین و آمریکا سال‌هاست که آغاز شده و پدیده جدیدی نیست و با این پیمان امنیتی تنها به نقطه‌عطفی جدید رسیده است. نگارنده هشت سال پیش در خرداد 1392 تحلیلی را منتشر کردم که عنوان اصلی آن «استقلال انرژی آمریکا و آثار ژئوپلیتیک آن» بود و عنوان فرعی آن این بود: «آمریکا از هر عاملی که رشد شتابان چین را کاهش دهد، استقبال می‌کند». در آن مقاله با استناد به جدیدترین ویرایش آژانس بین‌المللی انرژی (IEA) از چشم‌انداز جهانی انرژی تحلیل کردم که خودکفایی انرژی آمریکا در سطح قاره و قطع وابستگی انرژی این کشور از خاورمیانه عن‌قریب اتفاق خواهد افتاد و بر این اساس در مورد آثار ژئوپلیتیک این خودکفایی بر منطقه خاورمیانه احتمالاتی را مطرح کردم که عینا در اینجا تکرار می‌کنم:
«1- این احتمال وجود دارد که ایالات‌ متحده به‌ دنبال کاهش و قطع وابستگی‌ انرژی‌اش به منطقه خلیج‌ فارس، توجهش به این منطقه رقیق شود و حضورش را در منطقه کاهش دهد و در این‌ صورت اهمیت امنیت تنگه‌های استراتژیک هرمز و باب‌المندب و کانال سوئز نیز برای آمریکا کم خواهد شد و متقابلا مسئله‌ امنیت منطقه برای رشد و توسعه اقتصادی کشورهای آسیایی و خصوصا دو کشور چین و هند افزایش خواهد یافت و در این صورت قابل بررسی است که تغییر در منافع و علایق به منطقه خلیج‌ فارس و خاورمیانه چه آثاری بر ساختار قدرت و روابط در سطح بین‌المللی و خصوصا منطقه خواهد داشت.
۲ - در نقطه کاملا مقابل احتمال فوق، نگارنده بر این باور است که بی‌نیازشدن ایالات‌ متحده از نفت‌ و گاز خاورمیانه نه‌تنها موجب کاهش علایق این کشور به منطقه نخواهد شد، بلکه این امر قدرت مانور آمریکا را در منطقه افزایش خواهد داد. در این رابطه باید توجه داشت که سلطه بر مناطق نفت‌خیز جهان و کنترل آبراه‌ها و معابر عبور انرژی، ابزار و اهرم قدرت آمریکا و تفوق این کشور بر رقبای اقتصادی خود است. بنابراین وقتی ایالات‌ متحده خودش از منابع منطقه بی‌نیاز باشد، قدرت مانورش برای فشار بر رقبایی که نیازمند منابع این منطقه هستند، بیشتر می‌شود؛ چراکه هر ناامنی در منطقه امنیت انرژی ایالات‌ متحده را به‌ خطر نخواهد انداخت، بلکه امنیت انرژی رقبا را تهدید خواهد کرد. جالب است که حتی در مورد تجارت گاز نیز آمریکایی‌ها طرفدار گسترش آن به‌صورت LNG در مقابل خط‌ لوله هستند تا تجارت گاز نیز به‌جای خط‌ لوله روی کشتی انتقال پیدا کند و تحت کنترلشان باشد. بنابراین باید دید این افزایش قدرت مانور آمریکا در منطقه در صورت بی‌نیازی از منابع آن، چه آثاری خواهد داشت.
۳ - در جریان تحولات موسوم به بهار عربی، آمریکایی‌ها تاکنون اجازه نداده‌اند که وزش نسیم‌های این بهار از مرزهای عربستان‌ سعودی عبور کند. حتی رژیم حاکم بر بحرین نیز تداوم حیات خود را مرهون عربستان‌ سعودی است. شاید اگر این نگرانی وجود نداشت که موفقیت تحول‌خواهان در بحرین، موجب تشجیع شیعیان مناطق شرقی و نفت‌خیز عربستان خواهد شد و دامنه تحول‌خواهی را به عربستان خواهد کشید، تحولات بحرین به گونه دیگری رقم می‌خورد و اجازه دخالت عربستان در امور داخلی بحرین داده نمی‌شد. به هر حال این یک واقعیت است که حمایت آمریکا از رژیم‌های سلطنتی، منسوخ و غیردموکراتیکی مانند عربستان، بحرین و کویت، یک تضاد غیرقابل توجیه در سیاست‌ خارجی این کشور است که اعتبار ادعاها و سیاست‌ خارجی این کشور را زیر سؤال برده است. طبیعی است تا وقتی نفت عربستان در بازار جهانی نفت غیرقابل جایگزین است و ایالات‌ متحده نیز به این بازار نیازمند است، دولت آمریکا نمی‌تواند ریسک نزدیک‌شدن جریان بهار عربی و تحول‌خواهی به مرزهای عربستان را بپذیرد و این تضاد غیرموجه در سیاست‌ خارجی آمریکا تداوم خواهد داشت. اما اگر ایالات‌ متحده از نفت‌ و گاز بازارهای جهانی (خارج از آمریکای شمالی) بی‌نیاز شود، ممکن است اوضاع سیاست و قدرت در کشورهای جنوب خلیج‌ فارس به‌ گونه دیگری رقم بخورد و در این‌ صورت علاوه‌ بر اینکه تضاد سیاست‌ خارجی آمریکا برطرف خواهد شد، بر اثر تحولات ناشی از آن، رشد اقتصادی رقبای مهمی مانند چین که مهم‌ترین چالش بلندمدت ایالات‌ متحده هستند نیز کنترل و تعدیل خواهد شد. ضمنا با توجه به آنچه ذکر شد، کاهش و قطع (احتمالی) نفت‌ خام ایران می‌تواند کمترین مشکل را برای ایالات‌ متحده و بیشترین مشکل را برای چین ایجاد کند. ایالات‌ متحده در افق بلند‌مدت بزرگ‌ترین چالش خود را چین و رشد شتابان اقتصادی این کشور می‌داند و بنابراین ممکن است از هر عاملی که این رشد را کُند نماید، استقبال کند». دقت در سطور این بخش از مقاله هشت سال پیش که در اینجا تکرار شد، نشان می‌دهد که تشدید صف‌آرایی چین و آمریکا نه‌تنها ممکن است موجب نفس راحت کشیدن خاورمیانه نشود، بلکه حتی ممکن است نفس خاورمیانه را بگیرد و خاورمیانه را درگیر رقابت‌ها و جنگ‌های نیابتی کند که هدف غایی آن درگیرکردن و مهار اقتصاد چین به‌عنوان مهم‌ترین چالش پیش‌روی آمریکایی‌هاست.
با این حساب اصولا ممکن است این تحلیل رویترز به نوعی در جهت فریب‌دادن کشورهای منطقه خاورمیانه باشد. همچنین دقت در سطور فوق نشان می‌دهد که علت عصبانیت و ناخرسندی فرانسه و اروپایی‌ها از این تحولات جدید، به رقابت‌های فروش سلاح به استرالیا محدود نمی‌شود. باید توجه داشت که از دیرباز و شاید از ابتدای ظهور نفت در سبد انرژی جهان، منافع انرژی آمریکا و انگلستان که هم صاحب منابع نفتی و گازی و هم صاحب امتیازات گسترده نفتی و گازی در منطقه خاورمیانه و دیگر نقاط جهان و مالک شرکت‌های موسوم به هفت ‌خواهران نفتی بوده‌اند، با منافع اروپایی‌ها (منهای انگلستان) متفاوت بوده است. وضعیت اروپا از نظر وابستگی به منابع نفت خاورمیانه به چین نزدیک‌تر بوده و ممکن است بخشی از دود رهاشدگی خاورمیانه و آثار و تبعات احتمالی آن، هم از نظر انرژی و هم از نظر هم‌جواری مدیترانه‌ای، به چشم اروپایی‌ها نیز برود.
در این رابطه و از این منظر، همه کشورهای منطقه خاورمیانه و غرب آسیا در یک قایق قرار خواهند داشت و باید بسیار هوشمندانه با تحولات آتی برخورد کنند. شاید نرم‌ترشدن اخیر لحن پادشاه عربستان در مورد ایران در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل را هم بتوان در همین راستا تحلیل کرد.
ترامپ در چالش با همه و ازجمله چین، قلدرمآبانه و جاهل‌مسلکانه برخورد می‌کرد اما دموکرات‌ها نشان داده‌اند همیشه به قول معروف با پنبه سر می‌برند.