آن زمان، در سلطنت شاهسلطانحسین، آخرین شاه صفوی، شب که فرامیرسید، اصفهان همچون شهر ارواح در تاریکی خوفانگیزی به حال خود رها میشد و دزدان و یاغیان، گرسنگان، بیخانمان و غلامان فراری، در هر کوی و برزن کمین میکردند تا برای به چنگ آوردن چند سکه یا حتی کفش و قبای کهنهای، رهگذران را غافلگیر کنند. اگر هم رهگذری از دام دزدان و کمینگاه حرامیان قمه در دست جان به در میبردند، بیم این خطر میرفت به چنگ داروغهها و عسسها و شبگردهای آزمند و گرسنه حکومتی بیفتند که تا سکهای به بهانه تامین امنیت از آنها نمیگرفتند و لختشان نمیکردند، رهایی از چنگشان ممکن نمیشد؛ کلانترها و داروغهها هم در لخت کردن مردم حریصتر بودند. چون با دادن سکه طلا یا هدیه گرانبهایی به خواجهسرایان و درباریان شاه به شغل داروغگی و کلانتری رسیده بودند و میکوشیدند حریصانه در اندک مدتی گریبان کاسب و رهگذرانی را بگیرند و به بهانههایی یا به زور انعامی بگیرند یا لختشان کنند تا در اندک زمانی چند برابر پیشکشیهایی را که به درباریان پرداختهاند به چنگ بیاورند. داروغهها و گزمهها حتی دزدان شب روی تهیدستی را که در سرقت شبانه چیز باارزشی به چنگ نیاورده بودند، مجبورشان میکردند چند شبی را در محلات ثروتمندان شهر دست به دزدی بزنند و هرچه به چنگ آوردهاند، به این کلانترها و داروغههای آزمند تحویل بدهند.
***
شب فرارسیده و جز فانوس ماه، روشنی چراغی نیست. شهر اصفهان، پایتخت شاه سلطان حسین صفوی، در روشنی پریدهرنگ مهتاب، لخت و خاموش چون شهر طاعونزدهای، انگار با فرار ساکنانش به حال خود رها شده است.
فانوسهایی که در میدانها، گذرگاهها، بر تیرکهای چوبی آویختهاند، چند شبی هست که به خاطر بینفتی با مشعلها خاموش ماندهاند و همچون سوسکهایی سیاه و خشکیده جیرجیرکنان در باد سرد پاییزی میجنبند.
در شهر شایعه شده که صاحب نسق، یعنی مباشر و ناظر ارزاق عمومی با همدستی خواجههای طماع و حریص حرمسرای شاهی، پول نیازمندیهای شهری را به جیب زدهاند و حتی شبگردها و عسسها و گزمهها برای روشن کردن مشعلها و فانوسها نفت ندارند.مردم از بیم دزدان و راهزنان و گزمهها به پشت درهای بسته خانهها پناه بردهاند و نبض زندگی تنها در پشت پنجرهها و پستوهای اندرونی میتپد که از نور لرزان پیهسوزهایی در کلبههای تهیدستان یا چراغهای نفتی با مردنگیهای رنگارنگ خانههای اعیان و اشراف روشنی میگیرند.باد سردی میوزد و برگهای سوخته در هجوم گاه به گاه و توفنده گردبادی از شاخههای نیمهعریان درختان بر زمین فرومیریزند و خشخشکنان بر خاک میچرخند و روی سنگفرش گذرها، انگار در گردابی ناپیدا حلقه میبندند.
در کاخ شاهی بساط چرس و بنگ و معجون افیون در میان حلقه خواجهسرایان و درباریان رفته، طبق معمول شبانه، گسترده است تا شب را در نشئگی و بیخبری به صبح برسانند.
شاهسلطانحسین از آغاز سلطنتش شبها و روزهایش را در تنهایی و گوشهنشینی میگذراند و تنها رمالان و منجمان درباری را به حضور میطلبید تا درباره برنامه هر روزش یا برنامه سفر و حضر و امور مملکتداری، با رمل و استطرلاب و فالبینی، ساعت نیک یا غش و شوماش را تعیین کنند. ادامه دارد…
*روزنامهنگار پیشکسوت