بسیاری معتقدند که با وجود نقدینگی 1800 هزار میلیاردتومانی موجود در ایران،‌ نباید در تامین سرمایه بنگاه‌ها و بخش تولید مشکل داشت. در این نگاه نقدینگی و سرمایه یکسان در نظر گرفته می‌شوند. از منظر علم اقتصاد چه ارتباطی میان نقدینگی و سرمایه وجود دارد؟

نقدینگی و سرمایه دو متغیر کاملاً جدا در علم اقتصاد هستند. اگرچه اصولاً در کنار هم می‌آیند و به اعتقاد بسیاری سرمایه و نقدینگی یکی است اما این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند. نقدینگی یک متغیر اسمی است و سرمایه یک متغیر حقیقی. شما می‌توانید نقدینگی را در یک مدت کوتاه به صورت دستوری کاهش یا افزایش دهید. اما سرمایه چنین نیست. اما سرمایه از جنس ارزش‌افزوده و تولید و فعالیت بخش واقعی اقتصاد است که نه یک‌شبه تولید می‌شود و نه یک‌شبه از بین می‌رود. بلکه در طول زمان مجموعه‌ای از عوامل اقتصادی منجر به انباشت یا کاهش آن می‌شود. البته که خلق سرمایه نیازمند نقدینگی است. یعنی برای ایجاد سرمایه به نقدینگی نیاز است. اما این‌گونه نیست که نقدینگی خود به خود به سرمایه تبدیل شود. روند تبدیل نقدینگی به سرمایه یک روند مشخص است.

تفاوت میان این دو، اولین درس اقتصاد کلان در تمام دانشگاه‌های جهان است. من تعجب می‌کنم چگونه ممکن است افرادی در سطوح بالای تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی کشور فرق میان این دو را ندانند و این دو را یکی تلقی کنند یا گمان ببرند که ایجاد سرمایه از طریق خلق نقدینگی رخ می‌دهد. یعنی گمان کنند که سرمایه همان نقدینگی است یا تصور کنند که با دستور خلق نقدینگی، سرمایه هم خود به خود ایجاد می‌شود.

این تصور اشتباه در ادوار و در اذهان بسیاری از سیاستمداران ما وجود دارد که نقدینگی و سرمایه را یکی می‌دانند و بارها از تریبون‌های مختلف هم آن را عنوان کرده‌اند. از نظر شما ریشه این خلط مفهومی کجاست و چرا چنین تصوری ایجاد شده؟

من فکر می‌کنم ریشه این مساله نفوذ بسیار کم دانش اقتصاد در کشور است. از نظر من این ضعف نظام آموزشی کشور است که در آن افرادی به سطوح بالای مدیریتی و تصمیم‌گیری می‌رسند اما در هیچ دوره تحصیلی با دانش اقتصاد آشنا نشده‌اند. این ضعف نظام آموزشی است که یک فرد می‌تواند به یک موقعیت تصمیم‌گیری مهم برسد بدون آنکه اطلاعاتی درباره آن حوزه داشته باشد. قطعاً ما از سیاستمداران، نمایندگان مجلس، مدیران دولتی و نهادهای مختلف انتظار داریم که چنین اطلاعات ابتدایی را داشته باشند اما مساله این است که آنها در جایی چنین آموزشی را ندیده‌اند.

بر اساس آمارها، در چهار دهه گذشته به‌طور متوسط نرخ رشد نقدینگی 25 درصد و نرخ رشد تولید ناخالص داخلی 5 /2 درصد بوده است. چه شد که نقدینگی عظیم نتوانست تبدیل به سرمایه شود؟

برای پاسخ به این سوال لازم است فرآیند تبدیل نقدینگی به سرمایه را بررسی کنیم و ببینیم نقدینگی چگونه به سرمایه تبدیل می‌شود و چه پیش‌نیازهایی دارد و بعد ببینیم چرا چنین نشد.

زمانی‌که نقدینگی خلق می‌شود، آن را به بخش تولید می‌فرستند. این نقدینگی در قالب حقوق و دستمزد به کارگران کارخانه پرداخت می‌شود یا برای خرید محصول دیگری هزینه می‌شود. به عبارتی بخش مهم نقدینگی وارد خانوار می‌شود و خانوار از آن برای تامین کالا و خدمات مورد نیاز خود استفاده می‌کند. این خرید، نقدینگی بنگاه دیگر را تامین می‌کند و آن نقدینگی مجدد وارد تولید می‌شود و مجدداً در قالب حقوق و دستمزد به خانوار منتقل می‌شود. این روند ادامه می‌یابد و نقدینگی مدام در گردش خواهد بود. در این گردش، بخشی از نقدینگی به واحدهای تولیدی دیگر می‌رود و بخشی به صلاحدید خانوار و بنگاه صرف سرمایه‌گذاری جدید می‌شود. یعنی خانوارها و واحدهای تولیدی با توجه به شرایط اقتصادی خود و جامعه تصمیم می‌گیرند درصدی از نقدینگی را سرمایه‌گذاری کنند. خانوار به نیت پس‌انداز و بنگاه تولیدی برای افزایش تولید.

بر این اساس در قدم اول، نقدینگی است که وارد چرخه تولید و به سرمایه تبدیل می‌شود. اما این نقدینگی برای اینکه در چرخه‌های بعدی هم در بخش تولید بماند و سرمایه مجدد خلق کند، نیاز به پیش‌شرط‌هایی دارد. آن پیش‌شرط‌ها مشخص می‌کند که من به‌عنوان خانوار یا بنگاه اقتصادی نقدینگی در اختیارم را وارد چه حوزه‌ای کنم و چگونه آن را به‌کار بگیرم.

سیاستگذار می‌خواهد در کدام مرحله مداخله و نقدینگی را به سرمایه تبدیل کند؟

اینجا همان نقطه‌ای است که سیاستگذار خیال می‌کند می‌تواند وارد شود و نقدینگی را به سمت بخش تولید هدایت کند. یعنی سیاستگذار گمان می‌کند مشکل بخش تولید این‌گونه حل می‌شود که نقدینگی عظیمی خلق شود و بعد همه آن به بخش تولید تزریق شود و سرمایه و ارزش‌افزوده ایجاد کند. اما تجربه نشان داده که هرگز با این فرمول سرمایه‌ای خلق نمی‌شود. شما اگر هزاران میلیارد تومان نقدینگی خلق کنید و کارخانه تولیدی بزنید، این اقدام منجر به گردش نقدینگی و تولید سرمایه و ارزش‌افزوده نمی‌شود. چنین کاری بیشتر شبیه این است که شما یک استخر بزرگ و پرآب درست کنید. تصمیم‌گیران ما تصور می‌کنند آب در این استخر می‌ماند و مدام می‌چرخد. اما اقتصاد یک استخر بسته نیست. این پول از بنگاه به خانوارها می‌رود و برگشت مجدد آن به بنگاه تولیدی شرایط خاص می‌خواهد.

یعنی باید دید اقتصاد چه سیگنالی به خانوار و بنگاه اقتصادی می‌دهد. مشکل این است که سیاستگذاران ما مدام فکر می‌کنند که باید نقدینگی خلق کنند و تنها وارد مرحله اول می‌شوند. اما باید کاری کنند که پول در چرخه تولید بماند. یعنی به‌جای خلق مداوم نقدینگی سیاستگذار باید سیاست‌های مانع تولید را اصلاح کند. اینجا همان جایی است که نقش سیاستگذار مهم می‌شود. اینکه دولت فضای کسب‌وکار را به سمتی ببرد که خانوارها و بنگاه‌ها نقدینگی خود را وارد بخش تولید کنند.

یک نکته مهم و قابل توجه این است که نقطه ورود نقدینگی مهم نیست. مهم این است که آن سرمایه زمانی‌که مجدداً به نقدینگی تبدیل شد به چه سمتی می‌رود. آیا مجدداً به بخش تولید برمی‌گردد و سرمایه جدید خلق می‌کند یا نه. مهم این است که فضای کسب‌وکار نقدینگی را به چه سمتی سوق می‌دهد. اگر فضای کسب‌وکار و سرمایه‌گذاری مناسب نباشد و عدم قطعیت در فضای اقتصاد وجود داشته باشد، نه خانوار و نه بنگاه، ریالی از آن نقدینگی را صرف سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. شاید نقطه ورود نقدینگی بخش تولید باشد اما به دلیل نامساعد بودن شرایط اقتصادی، نقدینگی در بخش تولید نمی‌ماند و از آن خارج می‌شود.

این مشکل عمده ماست. ما نتوانسته‌ایم شرایط بازگشت سرمایه به تولید را فراهم کنیم و به‌جای اصلاح این شرایط، در هر دوره مدام نقدینگی خلق می‌کنیم و مدام هم با مشکل کمبود سرمایه مواجه‌ایم. نقدینگی بالا، تورم مزمن و سرمایه اندک.

در تمام این سال‌ها تلاش شده نقدینگی ایجاد و به بخش تولید هدایت شود. نقدینگی قابل هدایت است؟

توقع هدایت نقدینگی و تبدیل آن به سرمایه، به دلیل همان نکته‌ای است که ابتدا عنوان شد. اینکه ما نقدینگی و سرمایه را یکی می‌دانیم. یا فکر می‌کنیم سرمایه را هم مانند نقدینگی می‌توان با نگاه دستوری و یک‌شبه خلق کرد. شما می‌توانید با یک دستور نقدینگی را افزایش دهید. اما اگر بخواهید متغیر حقیقی مانند سرمایه را تغییر دهید، باید گلوگاه‌های تصمیم‌گیری بنگاه و خانوار را اصلاح کنید. با این مقدمه باید بگویم به یک معنا نمی‌شود نقدینگی را هدایت کرد و به یک معنا می‌شود.

اگر تصور بر این است که سیاستگذار به بانک‌ها دستور خلق پول بدهد و انتظار داشته باشیم آن نقدینگی دقیقاً به همان مسیری هدایت شود که سیاستگذار می‌خواهد باید بگویم چهار تا پنج دهه سیاستگذاری اقتصادی در ایران نشان داده که نقدینگی قابل هدایت نیست. نه در تئوری و نه در عمل!

اما اگر منظورمان این باشد که فضای کسب‌وکار را به نوعی اصلاح کنیم که نقدینگی به سمت بخش تولید برود، بله از این جهت نقدینگی قابل هدایت است. برای این کار لازم است که دولت‌ها عدم قطعیت اقتصاد را کاهش دهند و انگیزه ‌بخش خصوصی و دولتی را برای سرمایه‌گذاری افزایش دهند، می‌توان امیدوار بود که نقدینگی به بخش تولید برود. در شرایط مساعد اقتصادی نیازی نیست که دولت‌ها برای هدایت نقدینگی تلاش کنند و دستور بدهند، خود بنگاه‌ها و خانوارها نقدینگی خود را به همین سمت می‌برند.

نقدینگی را اصولاً به آبی تشبیه می‌کنند که در مسیر شیب زمین حرکت می‌کند -بخشی که سودآوری و جذابیت بیشتری دارد. اگر دولت با سیاستگذاری‌های درست و اصولی، شیب زمین را به سمت تولید ایجاد کرده باشد، نقدینگی خواه ناخواه به سمت تولید می‌رود. اما اگر شیب زمین به سمت دیگری باشد نمی‌توان آن را به سمت دیگری هدایت کرد. چون شما نمی‌توانید به آبی که از بالا می‌ریزد دستور بدهید که به چه سمتی برود و چه مسیری را در پیش بگیرد. اگر بسترسازی کنید در مسیر دلخواه شما حرکت می‌کند. جز آن نه.

اما به‌رغم همه هشدارها و گفته‌ها دولت‌ها هنوز در تلاشند که سیل عظیم نقدینگی را رام کنند و آن را به مسیر دلخواه خود ببرند. از نظر شما نگاه دستوری که همیشه به اقتصاد و بانک مرکزی بوده چقدر به ایجاد این تصور نادرست دامن می‌زند؟

نگاه دستوری قطعاً موثر است. دولت‌های ما به بازار و بانک مرکزی و اقتصاد نگاه دستوری دارند. خب در چنین ساختاری، قطعاً انتظار دارند که نقدینگی هم فرمان‌پذیر باشد. آنها نقدینگی خلق کنند و به آن فرمان بدهند که کجا برود و کجا نه. البته فراموش نکنیم که بنگاهداری بانک‌ها هم این نگاه را تشدید کرد. بانک‌های ما وارد بنگاهداری شدند و در مواردی هم به نظر می‌رسد که موفق عمل کرده‌اند. این مساله این تصور اشتباه را در سیاستمداران و تصمیم‌گیران سیاسی و اقتصادی ایجاد کرد که همان‌گونه که بانک‌ها توانسته‌اند بنگاهداری کنند و موفق باشند، دولت هم می‌تواند با نگاه دستوری پیش برود. اما نتایج نشان داده که چنین نیست و این نگاه می‌تواند مشکلات بسیاری ایجاد کند. هم در کشور ما و هم در دیگر کشورها نقدینگی که دستوری ایجاد و به بخش تولید هدایت می‌شود، در تولید نمی‌ماند. تنها پیامد آن بروز تورم و ایجاد رانت بزرگ و فساد است.

شاید این نگاه دستوری ناشی از ندانستن دولت‌ها نباشد. به نظر می‌آید دولت‌های ناتوان از کنترل نقدینگی و تامین سرمایه، چنین مفهومی در جامعه ایجاد و سعی می‌کنند مشکلات را به گونه دیگری جلوه دهند. نقش نگاه دستوری و مهندسی‌شده به اقتصاد چقدر پررنگ است؟

کم و بیش در نیم قرن اخیر این رویکرد وجود داشته. نمی‌توان گفت این نگاه در یک دوره بیشتر بوده و در یک دوره کمتر است. در همه دهه‌های گذشته این نگاه دستوری و مهندسی‌شده وجود داشته. دلیلش هم غلبه رشته‌های مهندسی بر اقتصاد و علوم انسانی بوده. این یک بحث مفصل است. نکته ناراحت‌کننده این است که نسل جوانی که می‌خواهد مدیریت کشور را دست بگیرد، هنوز این تفکر را دارد. آنها گمان می‌کنند مشکل کشور این است که مدیران وقت آن درستکار و پاکدست نبوده‌اند. آنها فکر می‌کنند فساد سبب شده نگاه مهندسی جواب ندهد. اما غافل از اینکه رویکرد مهندسی نمی‌تواند همه جوانب را ببیند و منجر به شکست می‌شود.

تبعات یکسان دانستن نقدینگی و سرمایه از سوی سیاستمداران و سیاستگذاران چیست؟

مهم‌ترین پیامد آن تورم مزمنی است که چهار دهه است در اقتصاد ما تجربه می‌شود. شما هیچ کشوری را در دنیا پیدا نمی‌کنید که 40 سال تورم 15 تا 25درصدی را تجربه کند. کشورهایی وجود دارد که طی دو سه سال تورم‌های چند هزار درصدی را تجربه کردند اما بلافاصله آن را کنترل می‌کنند. اما تورم 40‌ساله در یک کشور عجیب است. این تورم ناشی از تصور اشتباهی است که در کشور وجود داشته و دارد. تصمیم‌گیران گمان می‌کنند نقدینگی عامل خلق سرمایه است. آنها مدام نقدینگی خلق می‌کنند که به سرمایه تبدیل شود اما این سرمایه به تورم بیشتر دامن می‌زند. سیاستگذار ما گمان می‌کند با دستکاری متغیر اسمی می‌تواند بر بخش حقیقی اقتصاد تاثیر بگذارد. خلق سرمایه با کمک تزریق نقدینگی شاید در یک دوره کوتاه شدنی باشد و جواب بدهد اما در میان‌مدت و بلندمدت قطعاً منجر به تورم می‌شود. تورم ما ناشی از همین نوع نگاه به اقتصاد است. شما در یکی از سوالات گفتید نرخ رشد نقدینگی در اقتصاد ما 25 درصد بوده و نرخ رشد تولید ناخالص داخلی 5 /2 درصد. اتفاقاً این آمار به خوبی نشان می‌دهد که ارتباط مثبتی میان رشد نقدینگی و سرمایه وجود ندارد. اگر تجربه کشورهای دیگر را هم بررسی کنید، می‌بینید در کشورهایی که فاصله میان نقدینگی و رشد تولید ناخالص داخلی زیاد است، تورم هم بالاست، مانند ایران. آنچه ما را متمایز می‌کند این است که همیشه این شکاف بوده. اما در کشورهایی که شکاف کم بوده، نرخ تورم هم کم بوده. این تجربه‌ای است که اگر نرخ رشد نقدینگی به صورت مدام از نرخ رشد تولید بیشتر باشد قطعاً اقتصاد شما درگیر تورم‌های مزمن و بالا خواهد بود.

این شکاف را چگونه می‌توان کاهش داد و نقدینگی را به سرمایه تبدیل کرد؟

اولین لازمه، تغییر رویکرد سیاستگذار است. یعنی سیاستگذار باید متوجه اثر شکاف نقدینگی و رشد تولید بر تورم بشود. اگر این تصور نادرست اصلاح شود، راهکارهای کاهش نقدینگی و شکاف میان این دو ساده است و همه اقتصاددانان هم آن را می‌دانند. راهکار کاهش شکاف، استقلال بانک مرکزی، افزایش نظارت بانک مرکزی بر موسسات مالی و پولی، کاهش سرعت و تغییر مکانیسم خلق پول و از همه مهم‌تر کنترل و شفافیت بودجه است. اما نکته مهم برای جواب دادن این راهکار این است که همه بخش‌ها با هم حرکت کند. چون اگر بانک مرکزی مستقل شود، اما بودجه کنترل نشود و تراز نباشد، دولت به هر شکل شده این ناترازی را با خلق پول جبران می‌کند. اول باید رویکرد اصلاح شود و بعد به سمت اجرای همزمان اصلاح بودجه و نظام بانکی کشور برویم.