[نسرین ظهیری] توریست‌ها نیستند. توریست‌های همیشگی نیستند. هیچ جهانگردی میدان نقش‌جهان را سیر نمی‌کند و هیچ نگاهی از دیدن گنبد شیخ لطف‌الله آشفته و حیران نمی‌شود. اسب‌ها خمیازه می‌کشند و درشکه‌ران‌ها ورودی میدان نقش‌جهان را می‌پایند و در انتظار مشتری خسته و کلافه‌اند. تاریخ در این میدان کساد شده است.
 تنها ابرهای خاکستری، گنبد شیخ‌لطف‌الله را بغل کرده‌اند. داربست‌ها نیمی از گنبد را خط‌خطی کرده‌اند. با این همه، گنبد شیخ‌لطف‌الله که باشی، درحال مرمت هم زیبایی. باشکوه و اجتناب‌ناپذیر. چون عروسی زیبا و دلپذیر زیر دست مشاطه‌گر هرچه مشاطه می‌کند، زیباتر از اصل خودش نمی‌شود. صدای قدم‌هایم می‌پیچد در میدان و می‌خورد به بناهای باشکوه و برمی‌گردد. این میدان صدای پاها را هم شنیدنی و  اصیل می‌کند. صدای شیهه اسب‌های پیر می‌پیچد در بادک سرد. میدان از خاطره برف چند روز پیش خالی شده و اصفهانی‌ها در یک روز وسط هفته هم میدان را تنها نگذاشته‌اند. همین چند روز پیش خبر آمد که برف روی قسمت مرمت‌شده گنبد ننشسته و بعضی از کارشناسان گفته بودند دلیلش مرمت غیراصولی بوده است. حالا در میان میدان دنبال ردپایی می‌گردم از برف و بگومگوها، از راست و غلط‌بودن‌ها.
آقا صادق درشکه‌چی که ادعا می‌کند ٣٠‌سال است توی میدان درشکه می‌راند، اسم برف که می‌آورم، می‌خندد، خنده که نه، پوزخند می‌زند و بعد لهجه‌اش کرشمه می‌آید و با بناهای کرشمه‌آمده میدان به هم جور می‌شوند: «برف؟ پدر بیامرز، به اون گرد سفید آبکی که یه ‌بارکی اومد و نشست که برف نمی‌گن، بگو گرده برف. یه برف اومد نشست و زودی آب شد. بقیه‌اش داستانه، من که اینجا بودم، دقت نکردم که رو گنبد قسمت مرمت‌شده نشسته بود یا نه، اما برای این میدون حرف زیاد درمیارن. یه بار هم یکی از این درشکه‌ها پیچ چرخش را درست نبسته بود، وارونه شده بود رو زمین، اومدن عکس گرفتن که نمی‌دونم یه اسب در میدون نقش‌جهان چپه شده و مرده و اینا. هر چی تو این اینترنتای ماتم‌رفته می‌گن همش الکیه.»
آفتاب نقش‌جهان روی گونه‌های آقا صادق خط انداخته و چشم‌هایش انگار همیشه به جای دوری خیره مانده و منتظر باشد.  آدم از آنها که در میدان نقش‌جهان کاسبی می‌کنند، انتظار دارد. یک انتظار غریب و بجا از آدم‌هایی که هر صبح به صبح چشم‌هایشان پرمی‌شود از عالی‌قاپو، سرشار می‌شوند از آبی‌های گنبد شیخ لطف‌الله. آدم دلش می‌خواهد بنشیند پهلویشان تا ببیند اینها که در دل تاریخ نفس می‌کشند، حال‌شان چطوری است. آیا شکوه تاریخ برایشان عادت شده است.  بعضی از میدان نقش‌جهانی‌ها بی‌خبرند، از ماجرای برفی که ننشست روی گنبد عزیز میدان.  مرد جوانی که صاحب مغازه مینافروشی روبه‌روی مسجد است، همان‌طور که گرد میناها را می‌گیرد، پرسشم را با پرسش جواب می‌دهد: «راست می‌گید، واقعا برف روی قسمت مرمت‌شده ننشسته بود. ما که متوجه نشدیم. گرچه برفه‌ هم برف آنچنانی نبود، ما سر به کار خودمون بودیم و نگاه به گنبد نکردیم اون روز.» مرد مینافروش را می‌گذارم تا همان‌طور تا آخر جهان سر به کار خودش بماند.
حجره‌داران دور میدان برخلاف انتظار اغلب جوان هستند. از نسل قدیمی که وجنات و منش و صورت‌های قدیمی‌شان با میدان تاریخی جورتر بود، دیگر خبری نیست. نسل تازه‌ای آمده و انگار نسبت‌شان با میدان و تاریخ یک‌جور دیگر است. قدیمی‌ها بخشی از تاریخ میدان بودند و تازه‌ترها قرار است بر دوش تاریخ سوارشوند. نیما حجره‌دار جوان که موضوع را پیگیری می‌کرد، صبح روز برفی میدان را قشنگ‌‌تر تعریف می‌کند: «وقتی رسیدم، دورتادور میدان و روی لبه همه بناها برف نشسته بود. خیلی قشنگ شده بود. داشتم استوری می‌گرفتم که متوجه شدم برف روی قسمت مرمت‌شده مسجد شیخ‌لطف‌الله ننشسته، بعضی‌ها می‌گفتند که به علت نوع مصالح استفاده شده ‌است.»
البته عوامل پروژه اعلام کردند چیزی رو عوض نکردند و آجر و کاشی‌ها همان کاشی و آجر گنبد بوده است، اما در مورد اینکه چرا جذب سطحی آجرهای قسمت مرمت‌شده انجام نشده، دوجور نظر می‌دادند، یکی استفاده از عایق‌های رطوبتی نانو یا پوشش‌های آب‌گریز و دیگری هم وجود ترکیب پلیمری در دوغاب یا استفاده از گچ پلیمری. اما درنهایت همه اینها تکذیب شد.» حسین آقا سال‌هاست رفتگر میدان نقش‌جهان است. سطل زباله‌ها را کشان‌کشان خالی می‌کند. میدان نقش‌جهان را می‌شود روی صورتش پیگیری کرد. چشم‌هایش به دیدن گنبدها عادت دارد و نگاهش را یکراست می‌کشد سمت گنبد. توی هوا ‌هاشور می‌کشد: «سال‌هاست اصفهانی جماعت برف و بارون درست حسابی به چشم ندیده. اگه مثل قدیما برف و بارون بیاد این مسجد و بناها خیلی بیشتر از اینا خرابی می‌‌بینند. گچای زیر گنبد طبله‌کرده، مجبور شدن مرمت کنن.»  پیرمرد رفتگر همان‌جور که جارو می‌کشد بر سنگ‌فرش‌های باشکوه، یادش می‌ماند بگوید که این مسجد شیخ لطف‌الله تنها مسجدی است که حیاط و صحن ندارد، چون مدرسه بوده و مکتب‌خونه، توش درس می‌خوندن، یه راهروی زیرزمینی هم داره که این مسجد رو به اون یکی وصل می‌کنه برای رفت‌وآمد زن‌ها که غریبه چشمش بهشون نیوفته.»
تنها بازدیدکننده مسجد من هستم و بالاخره توریستی چینی هم می‌آید. خانم چینی انگار عکس غیرمجاز گرفته است و مأمورها او را مجبور کرده‌اند عکس‌ها را پاک کند. از پله‌های دلنشین ورودی مسجد بالا می‌روم و به این فکر می‌کنم شاید این چینی‌ها در این فکر هستند که مشابه این مسجد را بسازند و تقدیم دنیا کنند، همچنان که صاحب فرش ایرانی شدند و کارگاه‌های فرش‌بافی ایرانی در چین رونق بیشتری دارد. می‌روم سمت ورودی مسجد. تاریخ نشسته است روی دیوار‌های مسجد، روی کاشی‌های دلپذیرش، روی نوشته‌های مرغوب و در پیچ‌وتاب سقف‌ زوال‌ناپذیر اهورایی. خدا آن بالا درست زیر طاقی نفسگیر حضور دارد. طاق زیبایی محضی دارد. انگار این سقف را از بهشت یکراست آورده باشند این پایین. جوان معماری مشغول عکاسی از طاق است و مأمور چراغ‌های زرد رنگی را که می‌تابد به نقش‌ونگارهای سقف خاموش می‌کند تا معمار جوان در نور طبیعی عکاسی کند. چراغ‌های زرد رنگ خاموش می‌شود و حالا دیگر خدا خودش می‌آید این پایین می‌نشیند کنار دست‌مان و همه چیز خوشرنگ‌تر می‌شود. آقای جهانبانی، مسئول مسجد انگار کلافه باشد از سوال در مورد مسجد و برف و گنبد، همان‌طور که دارد امور را رتق‌وفتق می‌کند، می‌گوید: «همه چیز را در مورد آن روز برفی توی سایت نوشته‌ایم. اطلاعات کامل است. برید بخونید، سوال داشتید برگردید.»
برای او توضیح می‌دهم که در جریان همه گزارش‌ها و تفسیرها هستم، اما کارشناسان مرمت و استادان فن نظرهایی دارند و می‌گویند که ممکن است نم برف توی گنبد نشست کند یا استفاده از دوغاب نانویی باعث شود برف آب شود. آقای جهانبانی می‌گوید: «ببین درست و برای آخرین بار گوش کنید، وقت مرمت چندتا دونه از کاشی‌ها را برمی‌دارند و می‌آورند پایین و گردوخاک چندین ساله را پاک می‌کنند و خلل و فرج روی کاشی مرمت‌می‌شود، بعد آن را سر جایش می‌گذارند. نه چیزی اضافه‌می‌شود و نه کم. گچ زیر کاشی‌ها طبله کرده و حتما باید این کار انجام‌شود. خلل و فرج روی کاشی‌ها باعث شده برف روی این پستی و بلندی بنشیند. آن قسمتی که مرمت‌شده دیگر پستی و بلندی روی کاشی‌ها نیست که برف جای نشستن داشته باشد.»
وقت رفتن مأموری که چراغ روشن و خاموش می‌کرد، به معمار جوان می‌گوید‌: «‌ببین خانم این حرف‌وحدیث‌ها به علت رقابت‌کردن چند تا تیم مرمت است که انتظار داشتند کار مرمت به آنها سپرده شود.»مردان محافظ تاریخ و میدان بیش از این حرف نمی‌زنند؛ همه تند و صریح و ساده، انگار که همه چیز رو‌به‌راه باشد و آب از آب تکان نخورده باشد. تاریخ مرمت‌شده را می‌گذاریم و می‌آییم بیرون. آن تو در رگ و پی بناهای این میدان فرسودگی و پوسیدگی در کمین نشسته و این بیرون جواب‌های قطعی وجود ندارد. شاید اگر زمستان سردتر شود و برف‌های بیشتری بیاید، راست از دروغ نمایان شود، اما به چه قیمتی، به قیمت ازدست‌رفتن کاشی‌های عزیز کرده، به بهای خون یک گنبد.