‌ریشه‌های تاریخی ادعای امارات متحده عربی نسبت به جزایر سه‌گانه ایرانی خلیج‌فارس چیست؟

ادعای امارات ریشه تاریخی ندارد، چراکه شاید مهمترین دلیل ایران در امر تعلق سرزمینی جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی ناظر به حقوق تاریخی (Historical Right) است. تعلق سرزمینی مزبور دست‌کم ۲۵۰۰ سال تاریخ مدون دارد که بحث مطولی است و در این مقال نمی‌گنجد. علاوه بر پیشینه تاریخی، ایران طی قرون متمادی به جز یک دوره فترت چند ده‌ساله، که درباره آن توضیح می‌دهم، مستمراً اعمال «حاکمیت مؤثر» بر جزایر مزبور کرده است. 

‌دوره فترت به حدود یک قرن و نیم پیش بازمی‌گردد، درست است؟

بله، این دوره‌ مدتی بعد از ورود انگلیسی‌ها به شرق سوئز و منطقه خلیج‌فارس رقم می‌خورد. انگلیسی‌ها در قرن نوزدهم شبه‌قاره هند را در راستای اداره کمپانی هند شرقی به استیلای استعماری خود درآوردند که تا حدود نیمه قرن بیستم ادامه یافت (1858 تا 1947). این سلطه استعماری که بهBritish raj  ، به معنی حکومت بریتانیا، موسوم شد، هند را بسان یکی از استان‌های انگلیس به حساب می‌آورد. گفتمان غالب بر این سلطه‌گری، عنوان پکس بریتانیکا (Pax Britannica) یا صلح بریتانیایی داشت. صلح بریتانیایی افاده این معنا را می‌کرد که بریتانیا امپراتوری صلح‌بان دارای قدرت هژمونی جهانی است. شاید اصلی‌ترین دلیل انگلیس از به سلطه درآوردن منطقه خلیج‌فارس و دریای عمان تأمین امنیت دریایی مسیرهای دسترسی به مستعمرات‌شان در شبه‌قاره بود. انگلیس برای تحقق این خواسته با چالش‌هایی روبه‌رو بود که به نظرم مهمترین آنها موضوع دزدان دریایی و ایران بود.

وضعیت جزایر سه‌گانه در این دوران چگونه است؟

در آن دوران حکومت مرکزی اقتدار لازم را نداشت و طبعاً این عدم اقتدار در جزایری که فراسرزمین اصلی بودند و فاصله‌ای معنی‌دار با پایتخت داشتند خود را بیشتر نشان می‌داد. انگلیسی‌ها با استفاده از همین ضعف و در راستای بخشش از کیسه خلیفه به شیوخ متصالحه که حالا آنان را تحت حمایت و پوشش خود قرار داده بودند برای دست‌اندازی به جزایر متعلق به ایران در خلیج‌فارس چراغ سبز نشان دادند که این مهم محدود به جزایر سه‌گانه نمی‌شد که جزایر دیگر ایرانی را هم شامل می‌شد. انگلیسی‌ها در رابطه با جزایر مزبور که اینک کم و بیش محل تاخت و تاز عرب‌های تحت‌الحمایه قرار گرفته بود سیاست پیچیده‌ای اتخاذ کردند. آنها به ایرانی‌ها می‌گفتند این جزایر متعلق به شما نیست ولی نمی‌گفتند متعلق به کیست! به شیوخ که می‌رسیدند می‌گفتند این جزایر متعلق به شما نیست و از آن قواسم است لیکن از قواسم به‌عنوان یک هویت یا شخصیت حقوقی مشخص تعریفی ارائه ندادند و همواره آن را در هاله‌ای از ابهام گذاشتند. قواسم یا جواسم در واقع طایفه‌ای در منطقه بود که در میان آنها هم ایرانی وجود داشت و هم عرب؛ آنها بین دو کرانه شمالی و جنوبی خلیج‌فارس یا ساکن و یا در رفت و آمد بودند. نزدیکی و قرابت فیمابین هم به قدری بود که یکدیگر را بنی‌اعمام (پسرعموها) می‌خواندند و در مقاطعی از زمان مامور دولت مرکزی ایران بودند و بر لنگه که در آن ایام جزایر خلیج‌فارس حوزه استحفاظی آن محسوب می‌شد، حکم می‌راندند. این رویکرد انگلیسی‌ها به قدری پررنگ شد که اصطلاح سیاست ایرانی‌زدایی (Depersianization) از آن موقع وارد ادبیات سیاسی شد.

‌پس انگیزه اصلی انگلیسی‌ها این بود که مسیر دسترسی‌شان به هند امن باشد. آیا اگر ایران بر جزایر تسلط داشت، مسیر انگلیس ناامن می‌شد؟

ایرانِ وقت، توان رویارویی با انگلیس را نداشت که بتواند ناامنی ایجاد کند ضمن آنکه گروه خونی ایران هم هیچ‌گاه با شرارت و ایجاد ناامنی جور نبوده است.

‌آیا این قراردادهای تحت‌الحمایگی حدود و ثغور مرزی را مشخص کرده‌اند؟ آیا در این اسناد می‌توان دنبال محدوده حاکمیتی که انگلیسی‌ها به عنوان ساحل متصالحه تصرف کرده‌بودند گشت؟

نه به آن صورت! هرچند که در دوره فترت حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه، تنب کوچک و تنب بزرگ تحت حاکمیت شیخ رأس‌الخیمه و ابوموسی هم تحت حاکمیت شیخ شارجه قرار داشت، لیکن انگلیسی‌ها هیچ‌گاه مالکیت جزایر نامبرده را متعلق به این شیوخ نمی‌دانستند و براساس قراردادهای تحت‌الحمایگی، سیاست خارجی، امور دفاعی و امنیتی جزایر مزبور را هم در اختیار داشتند.  

‌بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم بخش اعظم مناطقی را که در خاورمیانه و شمال آفریقا تحت قیمومیت خود داشت، ترک کرد.  چرا ۲۰ سال اضافه بر بقیه نقاط در سواحل جنوب خلیج‌فارس باقی ماند؟

دولت انگلیس این منطقه فوق‌العاده راهبردی را به‌عنوان یک حوزه نفوذ سنتی حفظ کرد و در این مورد نظر موافق آمریکا را هم با خود داشت. این به نوعی تقسیم کار بین دو قدرت قدیم و جدید غربی یعنی انگلیس و آمریکا هم بود. ناگفته نماند که انگلیسی‌ها در بین اعراب منطقه دارای نفوذ فرهنگی بودند، ضمن آنکه در ایران هم انگلوفیل‌ها با آنها روابط پنهان‌شان را حفظ کرده بودند. می‌توان گفت که بعد از اینکه انگلیس با عرب‌ها قرارداد تحت‌الحمایگی امضا کرد، آنها به چشم نیروی اشغالگر به انگلیسی‌ها نگاه نمی‌کردند. علاوه بر این، شیوخ عرب هنوز توان اداره امور خود را نداشتند و شیخ‌نشین‌ها هنوز عناوین کشور به خود نگرفته بودند. باید اضافه کنم که در سال ۱۹۶۸ زمانی که ویلسون نخست‌وزیر بریتانیا بود، لندن به این نتیجه رسید که دیگر نمی‌تواند به حضور در خلیج‌فارس ادامه دهد. یکی از دلایل اصلی مشکلات اقتصادی بود، چراکه نگهداری نیروهای آن کشور در منطقه خلیج‌فارس هزینه بسیار سنگینی داشت. از طرف دیگر، آمریکایی‌ها هم به این نتیجه رسیده بودند که به عنوان ابرقدرت برآمده از جنگ جهانی دوم و در راستای عملیاتی کردن دکترین نیکسون و گسترش نفوذ جهانی خود باید در این منطقه حضور داشته باشند.

‌خود اماراتی‌ها هم علاقه‌ای به استقلال نشان می‌دادند؟

بله! علاقه به استقلال در شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج‌فارس ایجاد شده ‌بود.

‌مذاکرات چه سالی شروع شد؟

مذاکرات ایران و انگلیس در سال 1348 شروع شد و تا آذرماه 1350 ادامه یافت. این مذاکرات که حدود سه سال به طول انجامید به دو قسمت تقریباً مساوی تقسیم شد. در قسمت نخست روی موضوع بحرین و در قسمت دوم راجع به جزایر تنب و ابوموسی مذاکره شد.

‌مسئله بحرین دقیقاً چه بود؟

ایران تا زمان به نتیجه رسیدن مذاکرات بر سر بحرین در سال 1349 آن را نه‌تنها به رسمیت نمی‌شناخت که استان سیزدهم خود می‌دانست. این در حالی بود که بحرین سالیانی دراز قبل از آن به یک واحد سیاسی مجزا از ایران تبدیل شده بود و حکومت و دیوانسالاری مخصوص خود را داشت، هرچند که هنوز به عضویت سازمان ملل درنیامده بود.

‌یعنی ایران عملاً حاکمیت مؤثر بر بحرین نداشت؟

ادعای حاکمیت بر بحرین فقط در کتاب‌های درسی و نقشه‌های رسمی کشورمان بود. گو آنکه آن را استان سیزدهم می‌دانستیم، لیکن حتی یک استاندار فرضی هم برای آن منصوب نکردیم! ایران در بحرین حتی به اندازه جزایر سه‌گانه در دوره فترت هم حاکمیت نداشت. در دوره مزبور مقامات و مأمورین دولت مرکزی هرازچندگاهی در محل حضور پیدا می‌کردند، پرچم کشور را به اهتزاز در می‌آوردند و به این طریق حاکمیت خود را هرچند نه مؤثر به مفهوم آن، به نمایش می‌گذاشتند. اما در مورد بحرین، همین هم وجود نداشت.

‌برخی دائم در مورد این صحبت می‌کنند که شاه بحرین را داد و در یک معامله به جای آن، جزایر را گرفت.

بله این حرف را بنده هم از زبان چند نفر که بعضاً هم در زمان‌هایی مسئولیت‌هایی داشته‌اند شنیده‌ام و در نوشته‌هایی هم خوانده‌ام. حرف لغوی است. انگیزه آنان را نمی‌دانم لیکن می‌دانم آنها حتی زحمت خواندن یک صفحه از خاطرات یحیی دولت‌آبادی را به خود نداده‌اند. در صفحه سی‌ویک جلد سوم از دوره چهار جلدی «حیات یحیی» که قبل از روی کارآمدن پهلوی اول نگارش و منتشر شده (1298) چنین آمده است: «آیا بر احدی از مسلمین مخفی است که از بدو سلطنت قاجاریه تاکنون چه صدمات فوق‌الطاقه بر مسلمانان وارد آمد و چقدر از ممالک شیعه از حسن کفایت آنان بدست کفار افتاده قفقاز و... و بحرین و مسقط و... تمام از ایران مجزی شد و...»

علاوه بر اسناد و مدارک موجود روایات متعدد تاریخی هم نشان می‌دهد که بحرین حتی قبل از قاجاریه و به روایتی در اواخر دوره صفویه از ایران جدا شده و به راه خود رفته است. اگر خیلی عقب‌تر هم برگردیم ملاحظه می‌کنیم که بحرین در دو هزار و اندی سال پیش هم بین ایران و سایر تمدن‌های موجود وقت دست به دست می‌شده که حکایت ماهی لزج را تداعی می‌کرده است.

و اما تا آنجا که به مذاکرات سه‌ساله مربوط می‌شود، نیمه نخست این دوره به گفت‌وگو راجع به بحرین اختصاص یافت (از ابتدای ۱۹۶۸ تا اواسط ۱۹۶۹). قصد انگلیس این بود که صرفاًبحرین و نه جزایر، تعیین‌تکلیف شود و با فراهم آوردن زمینه استقلال شیوخ متصالحه از خلیج‌فارس بیرون رود. اما شاه مذاکره در مورد بحرین را به مذاکره در مورد جزایر سه‌گانه مشروط کرد. او اضطرار انگلیسی‌ها به خروج از منطقه را فرصتی می‌دانست که با استفاده از آن می‌تواند جزایر سه‌گانه را به ایران برگرداند. در عین حال برای شاه روشن بود که چیزی از بحرین به دست نمی‌آید، جز آنکه آن را به قول معروف مال‌الصلح قرار دهد تا بدین‌وسیله قدرت چانه‌زنی پیدا کند.

‌این مذاکرات زمانی آغاز شد که هنوز کشوری به نام امارات متحده عربی وجود نداشت، درست است؟

بله، همین‌طور است. آن موقع فقط سه کشور عربستان و کویت و عمان موجودیت رسمی داشتند و به‌عنوان کشور مستقل محسوب می‌شدند. قطر و بحرین هم معطل ایجاد کشوری به نام امارات متحده عربی بودند که البته بعداً امارات با شرکت هفت شیخ‌نشین از جمله شارجه و رأس‌الخیمه تأسیس شد و قطر و بحرین هم راه خود را رفتند و به‌عنوان دو کشور مستقل اعلام موجودیت کردند.

شاه می‌دانست که بحرین بازیافتنی نیست و کاری هم نمی‌تواند بکند.  بحرینی‌ها خود را یک واحد عربی می‌دانستند، نه ایرانی. او تلاش کرد تا جدایی بحرین را در قالبی برنامه‌ریزی کند که جدایی بخشی از خاک ایران به نام او تمام نشود. با مشورت‌هایی که گرفت بر آن شد که سازمان ملل را درگیر و مسئول کار کند. شاه به دبیرکل وقت سازمان پیشنهاد انجام فرآیندی شبیه همه‌پرسی در بحرین را داد. این پیشنهاد با تعیین نماینده‌ای توسط دبیرکل به مرحله اجرا گذاشته شد و سران طوایف و ریش‌سفیدان بحرین مورد نظرخواهی قرار گرفتند. آنها هم قریب به اتفاق تومار استقلال بحرین را امضا کردند. این در حالی بود که اعراب منطقه هم کاملاً از جدایی بحرین حمایت می‌کردند و بحرینی‌ها هم اساساً مدعی بودند که هرگز بخشی از خاک ایران نبوده‌اند که قرار باشد از ایران منفک بشوند. مذاکرات راجع به بحرین و انجام نظرخواهی جمعاً حدود یک‌سال‌ونیم طول کشید. بلافاصله بعد از این فرآیند، مذاکرات در مورد جزایر شروع شد (می 1970، اردیبهشت 1349). از طرف انگلیس سر ویلیام لوس، که پیش از آن نماینده سیاسی آن کشور در خلیج‌فارس بود، مسئولیت مذاکرات را بر عهده گرفت. امیرخسرو افشار، سفیر وقت ایران در انگلیس هم نماینده ایران در مذاکرات شد. استراتژی انگیسی‌ها مبتنی بر وقت‌کشی و طولانی کردن مذاکرات بود تا بدون تعیین وضعیت جزایر سه‌گانه از خلیج‌فارس خارج شوند. شاه بعد از اینکه احساس کرد نماینده انگلیس علاقه‌ای به حل و فصل مسئله جزایر ندارد، تهدید کرد که اگر جزایر تعیین‌تکلیف نشوند، اجازه ایجاد امارات متحده عربی را نخواهد داد (no islands, no federation). او تاکید کرد که اگر انگلیسی‌ها به تعلل در مذاکرات ادامه بدهند، جزایر را به زور تصرف می‌کند و اگر هم فدراسیون تشکیل شود آن را به رسمیت نمی‌شناسد.  علاوه بر اراده انگلیسی‌ها که بر این تعلق داشت که ایران به دستاوردی نایل نشود، آنها در مورد دو جزیره تنب با نوعی تعارض منافع روبه‌رو شده بودند. زیرا تنب‌ها خیلی به ایران نزدیک بودند. طبق رویه‌ها و هنجارهای حقوق بین‌الملل، قرب جوار (Proximity) دلیل محکمی به نفع اثبات حاکمیت کشوری است که موقعیت اختلافی نزدیک سرزمین اصلی آن است. اما از آنجا که انگلیس جزایری در اختیار دارد که نزدیک سواحل فرانسه است، نمی‌خواست که اصل قرب جوار به کمک ایران بیاید. از این رو غیرشفاف‌ترین موضع را در قبال تنب‌ها اتخاذ کرد، به‌گونه‌ای که شبهه تبانی با شیخ صقر ایجاد شد که به «توطئه لوس- صقر Luce-Sakar plot» معروف است.  اما در مورد ابوموسی بعد از برگزاری ده‌ها جلسه مذاکره در لندن و تهران و ملاقات‌های کمکی متعددی که ماموران سیاسی ایران با شیوخ منطقه داشتند، قرار شد که یادداشت تفاهمی بین طرفین مذاکره‌کننده تنظیم شود که در 16 نوامبر 1971 چنین شد. در این یادداشت هرچند که هیچ‌یک از طرفین، ایران و شارجه از ادعای خود عدول نکرده، لیکن معذالک توافق می‌شود که نیروهای مسلح ایران وارد جزیره ‌شوند و نقاط استراتژیک را در اختیار ‌بگیرند و امنیت کل جزیره را تأمین نمایند. شاه برای محکم‌کاری به عباسعلی خلعتبری، وزیر خارجه وقت دستور داد که با هماهنگی با دولت انگلیس نامه‌ای به شیخ شارجه بنویسد و از او بخواهد که تفاهم‌نامه مزبور را شخصاً هم تایید کند. نامه نگاشته و برای شیخ شارجه ارسال می‌شود. او با نوشتن «موافقم»، آن را ممضی به امضای خود کرده، عودت می‌دهد. این نامه 48 ساعت قبل از ورود ایران به ابوموسی به دست ایران می‌رسد. اما در مورد جزایر تنب، مسئله تا حدودی متفاوت بود. شیخ صقر حاکم رأس‌الخیمه که بر آن دو جزیره استیلا داشت به مکاری و دورویی شهره بود. انگلیسی‌ها از جمله لوس رابطه خوبی با او نداشتند. لوس چندین بار در طول مذاکرات تأکید کرده بود که موضوع تنب‌ها تمام شده است و ایران می‌تواند هرگاه اراده کند آن دو را متصرف و در آنها مستقر شود. اما ورود نیروهای ایرانی در تاریخ 30 نوامبر 1971 به جزیره تنب بزرگ با خون رنگی همراه شد و تعدادی از نیروهای ایرانی و پلیس راس‌الخیمه کشته شدند. انگلیسی‌ها که در این رابطه در معرض سوءظن قرار داشتند صقر را متهم به حیله و خدعه کردند و او را مقصر کشتار جلوه دادند. مطالعات و بررسی‌های بنده حکایت از این می‌کند که دولتمردان انگلیسی قصد داشتند تا به‌گونه‌ای خروج خود را برنامه‌ریزی کنند که قبل از تصرف جزایر توسط ایران، آنها منطقه را ترک کرده باشند تا مسئولیتی از این حیث متوجه‌شان نشود. اما زبردستی و تیزهوشی طرف ایرانی کار خود را کرد و یک روز قبل از خروج انگلیس (اول دسامبر 1971)، ایران در سی‌ام نوامبر 1971 جزایر سه‌گانه را به تصرف درآورد. این در حالی بود که امارات در تاریخ دوم دسامبر 1971 اعلام موجودیت کرد و قطر و بحرین هم در تعداد واحدهای مستقل سیاسی قرار گرفتند. طرفه آنکه ایران زمانی وارد جزایر شد که بریتانیا هنوز در منطقه بود و طبعاً هم چنان مسئولیت سیاست خارجی و امنیت امارات هفت‌گانه از جمله شارجه و راس‌الخیمه را به عهده داشت.

‌با این حساب ایران قبل از استقلال امارات رسماً حاکمیت مؤثر خودش را بر سه جزیره اعمال کرد؟

بله، قبل از اینکه بریتانیا برود، ایران حاکمیت خود را اعمال کرد و کشور قیم که انگلیس باشد درحالی‌که هنوز مسئولیت سیاست خارجی و امنیتی شارجه و رأس‌الخیمه را برعهده داشت، شاهد این جابه‌جایی و اعاده حاکمیت ایران بود که در حقوق بین‌الملل چیزی جز پذیرش و مأخوذ شدن نسبت به پیامدهای مترتب معنی نمی‌دهد. 

‌حال نیم قرن جلوتر بیاییم، کل نیمه دوم قرن چهاردهم هجری شمسی حاکمیت ایران بر جزایر ادامه داشته و اماراتی‌ها هم هیچ‌وقت ادعای خودشان را از این جزایر بر نداشته‌اند، درست است؟

در یک مقطع برداشتند.  از زمانی که بین تهران و ابوظبی روابط سیاسی برقرار گردید (10 مهرماه 1351) تا زمان انقلاب 57 خبری از ادعای اماراتی‌ها نیست. برای پی بردن به چیستی و چرایی داستان، باید سه رویداد فوق‌العاده مهم را مرور کنیم. نخست، جلسه فوق‌العاده شورای امنیت سازمان ملل متحد است که یک هفته بعد از ایجاد امارات و در پی شکایت چهار دولت رادیکال عرب وقت از ایران در خصوص موضوع جزایر سه‌گانه برگزار شد. در جلسه مزبور بعد از طرح دعوای چهار کشور یادشده سر کولین کراو، نماینده وقت بریتانیا در سازمان ملل متحد در سخنرانی خود گفت: «حل و فصل موضوع بحرین، استقلال قطر، ایجاد امارات متحده عربی و توافق ایران و شارجه اساس معقول و قابل قبولی برای آینده منطقه به وجود آورده‌است.». این جلسه با پادرمیانی یکی از کشورهای عربی، سومالی، مبنی بر فرصت دادن به طرفین برای گفت‌وگو و تفاهم و قبول آن توسط رئیس شورا به پایان رسید. دومین رویداد مهم آن که بعد از بی‌نتیجه ماندن شکایت به شورای امنیت و اینکه هیچ کشوری اقدام ایران در بازپس‌گیری بخشی از سرزمین خود را مخل نظم و امنیت جهانی و منطقه‌ای و راه‌های مواصلاتی و از این قبیل ندانست، مذاکرات میان ایران و امارات متحده عربی برای برقراری رابطه سیاسی آغاز شد که نزدیک ده ماه به درازا کشید و منجر به صدور اعلامیه‌ای رسمی ناظر به برقراری روابط شد. در ابتدای آن اعلامیه چنین آمده ‌است: «در سایه مناسبات تثبیت‌شده و دوستانه بین دو کشور...»

این یعنی اماراتی‌ها در این بیانیه رسمی که کلمه به کلمه آن تحت نظارت و هدایت مستقیم شیخ زائد رئیس وقت کشور امارات انشاء و تقریر شد، پذیرفته‌اند که مسئله حل‌نشده‌ای در روابط دو کشور وجود نداشته و آن روابط دوستانه و تمامی امور فیمابین در شرایط تثبیت‌شده قرار دارد.  می‌پذیرند که روابط دو کشور Fixed & Friendly  تثبیت‌شده و دوستانه است. رویداد مهم سوم به دیدار شیخ زائد از تهران بازمی‌گردد. در آذرماه ۱۳۵۴ شیخ زائد آل‌نهیان، رئیس امارات برای سفر رسمی چهارروزه‌ای عازم تهران می‌شود. در طول این سفر و دیدار او با شاه کوچکترین حرفی از جزایر به میان نیامد که تا زمان وقوع انقلاب هم همین بود و بس!

‌پنجاه سال بعد از خروج بریتانیا از خلیج‌فارس، به نظر می‌رسد اماراتی‌ها چه در قالب شورای همکاری خلیج‌فارس و چه در قالب روابط دوجانبه‌شان با دیگر کشورهای جهان، توانسته‌اند حمایت‌هایی را از ادعای خودشان در مورد جزایر سه‌گانه ایرانی خلیج‌فارس جلب کنند.  فکر می‌کنید چرا کشورهایی که متحد تهران هستند و به نظر می‌رسد با مواضع و خطوط قرمز ایران آشنا باشند، مواضع شورای همکاری در مورد سه جزیره را تکرار می‌کنند؟

اینکه این کشورها دوست یا متحد ما هستند، موضوع بحث ما نیست و من هم نمی‌خواهم اینجا در مورد آن اظهارنظر کنم. فرض کنید که ما هیچ رابطه خاصی با چین و روسیه نداریم. حال چین آمده در بیانیه مشترک با کشورهای شورای همکاری گفته ‌است که در مورد ادعای امارات دو کشور ذی‌ربط مذاکره کنند، روسیه یک قدم هم پیش‌تر گذاشته و راه را باز گذاشته که اگر گفت‌وگوهای دوجانبه به نتیجه نرسید به داوری در دیوان دادگستری بین‌المللی مراجعه کنید. خب، ما که نمی‌توانیم به رفقای چینی و روسی بگوییم که پای چه چیزی را امضا کنند یا نکنند. آنها هم به‌خوبی می‌دانند که حساسیت‌های طبیعی و خطوط قرمز هر کشوری از جمله کشور ما چیست، همان‌طور که خودشان هم دقیقاً چنین حساسیت‌هایی دارند. به عنوان نمونه روسیه در مورد جزایر کوریل با ژاپن اختلاف دارد و چین هم بر سر تایوان! تازه مشکل این دو کشور، زمین تا آسمان با ما فرق می‌کند. قضیه ما در مورد جزایر به بالاترین نهاد امنیتی بین‌المللی رفته و سالم برگشته است. اما اختلافات روسیه و چین با تایوان و ژاپن سر درازی دارد و حل نشده و به نظر هم نمی‌رسد با روش‌های کلاسیک و متعارف هم حل شوند. اینها پاشنه‌های آشیل دو کشور چین و روسیه هستند. اما برویم سر اصل موضوع که چرا آنها با ما چنین برخوردی می‌کنند. پاسخ من این است که موضع غیردوستانه آنها بر اساس وزنی است که برای ما قائلند. آنان در یک بده‌بستان سیاسی و جمع جبری به این نتیجه رسیده‌اند که اگر به خواسته‌های امارات اقبال نشان دهند و از ما هزینه کنند، برایشان نفع دارد اما هزینه‌ای ندارد، چراکه هزینه را ما باید به آن دو، بار کنیم که نمی‌کنیم و این ناشی از این است که یا نمی‌توانیم یا اراده سیاسی نداریم یا هر دو! باید این را در نظر بگیریم که فایده این موضع‌گیری برای چین و روسیه این است که با ۶ کشور عربی جنوب خلیج‌فارس یارگیری و با دادن چنین امتیازی از کیسه خلیفه کشورهای جنوب خلیج‌فارس را مدیون خود می‌کنند و در چارچوب بده‌بستان‌های متعارف سیاسی از آنها امتیازهای متقابلی می‌گیرند. امتیازهایی از جمله آنکه جایگاه‌شان در منطقه محکم‌تر می‌شود، امکان مشارکت در اقتصاد شش کشور عضو شورای همکاری پیدا می‌کند، این به‌ویژه برای روسیه که در شرایط تحریمی قرار دارد یک دستاورد سیاسی هم محسوب می‌شود و به آمریکایی‌ها علامت می‌دهد.

حال هزینه چنین اقدامی برای روس‌ها و چینی‌ها چیست؟ اگر ما در موقعیتی بودیم که می‌توانستیم علیه روسیه و چین یارگیری کنیم، می‌توانست هزینه‌ای برای آنها داشته باشد که علیه تمامیت ارضی ما موضع‌گیری نکنند. اگر ما منزوی نبودیم، اگر نیازمند روسیه و چین نبودیم، اگر سیاست خارجی‌مان را‌ به سمت شرق یله نکرده ‌بودیم، یعنی توازن داشتیم، آنگاه برای روسیه و چین هزینه‌ داشت که اجازه چنین جسارتی به خود ندهند. این اقدام برای روسیه و چین فواید داشت و هیچ هزینه‌ای هم نداشت.  توانایی عمل متقابل در جهان سیاست از اهمیت والایی برخوردار است، از آن جمله که بازدارنده است. وقتی تمام تخم‌مرغ‌های‌مان را در سبد یک طرف می‌گذاریم، آسیب‌پذیر می‌شویم.  ما کشور تنهایی هستیم، نه اتحادی و نه روابط استراتژیکی، شورای همکاری مرکب از ۶ کشور است که مجموع اقتصادشان چند برابر اقتصاد ما است. شورای همکاری ذیل مجموعه‌ای بزرگتر، اتحادیه عرب است، هر کدام از کشورهای عضو شورا هم در کشورهای قدرتمند جهان، از شرق تا غرب، لابی دارند. ما چی؟

‌در بیانیه‌های شورای همکاری از «مذاکره» در مورد این موضوع صحبت می‌شود، اما موضع ایران این است که مسئله‌ای برای مذاکره وجود ندارد، اما ایران برای رفع سوءتفاهم حاضر به گفت‌وگو با امارات است. کمی این موضع را توضیح می‌دهید، مذاکره نمی‌کنیم، اما گفت‌وگو می‌کنیم یعنی چه؟

اگر کسی اسناد، مدارک و صورت‌جلسه‌های مذاکرات ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱ را مطالعه کرده باشد، تردیدی در تعلق جزایر سه‌گانه به ایران به خود راه نمی‌دهد. هیچ مسئله لاینحلی که نیاز به مذاکره داشته‌ باشد، وجود ندارد. اگر می‌گوییم که حاضر به گفت‌وگو هستیم به خاطر این است که احتمال سوءتفاهم وجود دارد. در جهت رفع سوءتفاهم احتمالی که آن هم من شک دارم، می‌توانیم دوستانه و نه از باب اینکه بدهی‌ای به آنها داریم با اماراتی‌ها گفت‌وگو کنیم (یعنی با کشوری که بعد از بازپس‌گیری جزایر به دنیا آمده است!!)، معنایش این نیست که مذاکره می‌کنیم که ببینیم این سرزمین متعلق به ما است یا نه.  مگر ما راجع به خوزستان، کردستان یا اصفهان با کسی مذاکره می‌کنیم؟ ما یک امتیاز به طرف مقابل داده‌ایم، به این دلیل که ممکن است سوءتفاهمی ایجاد شده‌باشد و اگر حسن‌نیتی باشد رفع شود. اگر بنای طلب‌کاری در کار باشد این ما هستیم که طلب‌کاریم. ما هر سال یک‌ونیم میلیون پوند استرلینگ به همین شارجه پول می‌دادیم تا درآمدش به سه میلیون پوند در سال برسد، درآمدی که با آن می‌توانست هزینه‌های خود را پوشش دهد. ما قرار بود که عرب‌زبان‌هایی که در گوشه‌ای از ابوموسی اقامت دارند را به شارجه منتقل کنیم که نکردیم و با نام میهمانان عرب‌زبان هم چنان در جزیره در خدمت‌شان هستیم. بازپس‌گیری سه جزیره از غاصب استعمارگر آن، انگلیس، چون دومینویی می‌ماند که اگر بنا است خدشه‌دار شود، واحدهایی سیاسی‌ به نام امارات، بحرین و قطر دیگر سالبه به انتفای موضوع می‌شوند. در این رابطه، سخنان سر کلین کراو در جلسه 9 دسانبر 1971 به شرح پیشگفته، به قدری گویا است که نیازی به هیچ کم و اضافه‌ای نیست. واقعاً بقیه‌اش بهانه‌تراشی و خواسته‌های با انگیزه‌های صرفاً سیاسی (politically motivated) است.

‌در واقع ما به اماراتی‌ها می‌گوییم که بیایید با هم صحبت کنیم تا به شما ثابت کنیم اشتباه می‌کنید...

اگر ما به این درک برسیم که آنها حسن‌نیت دارند و می‌خواهند پرسش‌هایی اگر دارند را جواب بگیرند با آغوش باز می‌پذیریم، چون دست خیلی پری داریم و این ما هستیم که آنها را سوال‌پیچ می‌کنیم. برای رعایت ادب، گوش دل می‌سپاریم به فرمایشات و پرسش‌های احتمالی آنان و وظیفه خود می‌دانیم که آنچه در مذاکرات سه‌ساله پیشگفته گذشته است را برایشان بازگو کنیم. آن موقعی که آنها موجودیت نداشتند که آرشیو و بایگانی و سابقه و پیشینه‌ای از آنها به جای مانده باشد. آن‌گاه پرسش‌های خود را از آنان طرح می‌کنیم. اولین سوال این است که چرا کشوری که قیمومیت سرزمین‌های شما را برعهده داشت و با کشور ما هم دشمنی داشت و سیاست ایرانی‌زدایی در پیش گرفته ‌بود، در مقابل ورود ما به جزایر هیچ کنش و واکنشی نشان نداد؟ دلیل مذاکرات ۳ ساله انگلیس با ما چه بود؟ اگر ما ارتباطی با جزایر نداشتیم که نیازی به سه سال مذاکره نبود و اصولاً انگیس ما را طرف نمی‌دانست و چنین شأنیتی برایمان قائل نمی‌شد! واقعیت این است که جزایر پیش از آنکه اساساً کشوری به نام امارات وجود داشته ‌باشد، به سرزمین اصلی‌اش، ایران، بازگشته و کشور قیم و در واقع همه جهان هم آن را پذیرفته و نسبت به پیامدهای آن مأخوذ گشته‌اند. اگر ایران با فرمول کلی موافقت نمی‌کرد، الآن قطری به این صورت وجود داشت؟ بحرینی وجود داشت؟ اگر ایران که در پی خروج نیروهای انگلیس قدرت بلامنازع منطقه شده بود، آنها را به رسمیت نمی‌شناخت، اساساً موجودیت‌شان زیر سوال نبود؟ شاه در آن دوران در اوج قدرت بود. آمریکایی‌ها هم با او هماهنگ بودند، چرا که ایران را در وضعیتی می‌دیدند که به تنهایی بتواند امنیت خلیج‌فارس و دریای عمان را حفظ کند و این موقعیت منحصربه‌فرد و بی‌بدیل بود. این موقعیت ممتاز به ایران امکان می‌داد که در صورت عدم دستیابی به حقوق حقه سرزمینی خود، راه را برای استقلال یافتن واحد‌های عربی ببندد و اجازه ندهد جغرافیای سیاسی جدید و جایگزینی شکل بگیرد. 

پنج دهه بعد از آن اتفاق‌ها، آیا مواضع امروز ما باعث نمی‌شود که عده‌ای از قدرت‌های جهانی تصور کنند که تسلط ایران بر تنگه هرمز با شعارهایی مانند بستن تنگه هرمز و اتفاق‌هایی که هرازچندگاهی روی می‌دهد، باعث ناامنی می‌شود و به همین دلیل از ادعاهای ارضی امارات حمایت کنند؟

یک مطلب در مورد حق و مشروعیت حاکمیت ما بر جزایر است که توضیح دادم، بحث دیگر، در مورد مواضع و انگیزه‌های سیاسی است. این دو را باید از هم تفکیک کرد والا با مشکل خلط مبحث مواجه می‌شویم. من با هرگونه سخن نسنجیده و احیاناً تحریک‌آمیز مخالفم. این تحفظ را در اینجا باید به‌طور مضاعف داشته باشیم، زیرا شرایط برای بهانه‌جویی فراهم است. اگر ما بدون اینکه تحریک‌مان بکنند دست به اقدامی تحریک‌آمیز بزنیم، گل به خودی زده‌ایم. بنده از شعار بستن تنگه هرمز حمایت نمی‌کنم، اما اگر قرار باشد که همه نفت‌شان را از تنگه عبور دهند به استثنای ما، آن‌موقع چه باید گفت و چه باید کرد؟! اینجا نقش‌ها جابه‌جا می‌شود و کار تحریک‌آمیز آن می‌کند که شما را مستثنی می‌کند.

 

شهاب شهسواری/ هم میهن